ترجمه
و چون موسى به میقات و وعدهگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، (موسى) گفت: پروردگارا! خودت را به من نشان ده تا به تو بنگرم! (خداوند) فرمود: هرگز مرا نخواهى دید، ولى به این كوه بنگر، اگر در جاى خود برقرار ماند، پس به زودى مرا خواهى دید. پس چون پروردگار موسى بر كوه تجلّى وجلوه نمود (و پرتوى از عظمت خود را بر كوه افكند)، كوه را متلاشى كرد و موسى مدهوش بر زمین افتاد. پس چون به هوش آمد گفت: (خداوندا!) تو منزّهى (كه دیده شوى)، من به سوى تو بازگشتم و من نخستین مؤمن هستم.
نکته ها
«دَكّ»، به معناى زمین صاف و«جعله دكّا»، یعنى كوه متلاشى و ذرّه ذرّه شد تا به زمین هموارى تبدیل گشت.
«خَرَّ»، به معناى ساقط شدن و افتادن است و «صَعِقَ»، به معناى بیهوشى بر اثر صداى مهیب است.
آن نیروى الهى كه بر كوه وارد آمد، آیا نیروى عظیم اتم بود، یا قدرت امواج صوتى و یا نیروى مرموز دیگر، هر چه بود كوه را متلاشى ساخت و موسى در اثر صداى غرّش انهدام كوه (یا از این مكاشفه و جذبهى باطنى)، بیهوش بر زمین افتاد. [252]
دیدن خداوند، تقاضاى جاهلانهى بنىاسرائیل بود كه از موسى مىخواستند خدا را با چشم سر به آنان بنمایاند (كه در آیه 155 مىخوانیم)، و آن كافران غافل از بودند كه هرگز چشم توان دیدن خداوند را ندارد، «لاتدركه الابصار» [253] ، بلكه باید خدا را با چشم دل دید و به او ایمان آورد. چنانكه حضرت على علیه السلام فرمود: «رأته القلوب بحقایق الایمان» [254]
چشم دل باز كن كه جان بینى
آنچه نادیدنى است آن بینى
امام صادق علیه السلام در مورد «انا اوّل المؤمنین» فرمودند: «انا اوّل مَن آمن و صَدّق بانّك لاتُرى» [255] ، من اوّلین ایمان آورندگان باشم به این كه ذات الهى قابل دیدن نیست.
در جلسهاى مأمون به امام رضا علیه السلام گفت: مگر شما نمىگویید انبیا معصومند، پس چرا موسى رؤیت الهى را از خداوند درخواست كرد؟ «أرنى أنظر الیك»، آیا موسى نمىدانست كه خداوند قابل دیدن نیست؟
امام علیه السلام در جواب او فرمودند: حضرت موسى علیه السلام مىدانست كه خداوند قابل دیدن با چشم نیست، امّا هنگامى كه خدا با موسى سخن گفت و آن حضرت به مردم اعلام نمود، مردم گفتند: ما به تو ایمان نمىآوریم مگر اینكه كلام الهى را بشنویم.
هفتادنفر از بنىاسرائیل برگزیده شدند و به میعادگاه كوه طور آمدند. حضرت موسى علیه السلام سؤال آنان را از خدا درخواست نمود، در این هنگام آنان كلام الهى را از تمام جهات شنیدند، ولى گفتند ایمان نمىآوریم مگر اینكه سخن گفتن خدا را خود ببینیم، صاعقهاى از آسمان آمد و همهى آنان هلاك شدند. حضرت موسى گفت: اگر با چنین وضعى برگردم، مردم خواهند گفت تو در ادّعایت راستگو نیستى كه دیگران را به قتل رساندى. به اذن الهى دوباره همه زنده شدند، این بار گفتند: اگر تنها خودت نیز خدا را ببینى، ما به تو ایمان مىآوریم. موسى گفت: «انّ اللّه لایُرى بالابصار و لا كیفیّة له و انّما یعرف بآیاته و یكلّم باعلامه»، خدا را تنها با نشانهها و آیاتش مىتوان درك كرد. امّا آنان لجاجت كردند، خطاب آمد موسى بپرس آنچه مىپرسند و تورا به خاطر جهالت آنان مؤاخذه نمىكنم. حضرت موسى علیه السلام گفت: «ربّ ارنى انظر الیك»، خطاب آمد: «لن ترانى» هرگز، امّا نگاه كن به كوه، اگر پایدار ماند تو نیز خواهى توانست مرا ببینى.
با اشارهى الهى كوه متلاشى و به زمینى صاف تبدیل شد وموسى پس از به هوش آمدن گفت: «سبحانك تبتُ الیك»، خدایا! از جهل و غفلت مردم، به شناخت ومعرفتى كه داشتم بازگشتم ومن اوّلین كسى هستم كه اعتراف مىكنم خدا را نمىتوان با چشمسر دید. مأمون با این پاسخ شرمنده شد. [256]
در واقع حضرت موسى علیه السلام با بیان جملهى «ارنى» و پاسخ «لن ترانى» خواست به مردم بفهماند كه خداوند براى من قابل رؤیت با چشم نیست، تا چه رسد به شما.
از امام صادق علیه السلام پرسیدند: اگر خدا قابل رؤیت نیست، پس در مورد روایاتى كه مىگویند: پیامبر صلى الله علیه وآله، خدا را دید، یا در قیامت مؤمنان خدا را در بهشت مىبینند، شما چه مىفرمایید؟
حضرت تبسّمى كردند و فرمودند: بسیار زشت است كه شخصى 70 - 80 سال در زمین خدا زندگى كند و از رزق و روزى او استفاده كند، امّا او را چنانچه باید نشناسد. پیامبر، خدا را باچشم ندیده است و اگر كسى چنین ادّعایى داشته باشد، دروغگو و كافر است، چنانكه آن حضرت فرمودند: «مَن شبّه اللّه بخلقه فقد كفر» كسى كه خدا را به صفات مخلوقات تشبیه كند، كافر است. حضرت على علیه السلام در پاسخ به این سؤال كه اى برادر پیامبر صلى الله علیه وآله! آیا تو خدا را دیدهاى؟ فرمود: «لم أعبد ربّاً لم أره و لم تره العیون بمشاهدة الاعیان ولكن تراه القلوب بحقایق الایمان»، [257] خدایى را كه ندیده باشم عبادت نمىكنم، امّا نه با چشم سر، كه با چشم دل. در جاى دیگر فرمود: «ما رأیتُ شیئاً الاّ و قد رأیتُ اللّه قبله و بعده و معه و فیه» [258] چیزى را ندیدم، مگر آنكه خداوند را قبل و بعد و همراه با آن دیدم.
آرى، چشم توان دیدن او را ندارد، «لاتدركه الابصار و هو یدرك الابصار» [259] ، امّا با چشم دل مىتوان خدا را دید، چنانكه قرآن مىفرماید: «لقد رآه نَزلَة اُخرى عند سِدرة المنتهى» [260] پیامبر، در معراج، ایات عظمت الهى را دید. البتّه آنچه در تورات در مورد ماجراى حضرت موسى در كوه طور آمده، از تحریفات تورات است. [261]
پيام ها
1- سخن گفتن خداوند با موسى، در جهت رشد و تربیت او بود. «كلّمه ربّه»
2- آمدن به میقات و شنیدن سخن خداوند، شوق دیدار را نیز در موسى زنده كرد. «لمّا جاء... قال ارنى انظر الیك»
3- خداوند، با چشم ظاهر دیدنى نیست، نه در دنیا و نه در آخرت. «لن ترانى»
4- تجلّى خداوند بر موجودات طبیعى، امكان دارد. «تجلّى ربّه للجبل»
5 - خداوند را باید از راه آثارش شناخت و به جلوههاى او نگریست. (حقیقت تجلّى هم روشن نیست، بلكه آثار آن مشهود است). «تجلّى... جعله دكّاً»
6- خدا دیدنى نیست، و گرنه موسى شایستگى و لیاقت دارد. «سبحانك»
7- دیده شدن خداوند با چشم، نشانهى جسم بودن اوست كه باید خداوند را از آن منزّه دانست. «سبحانك»
8 - فكر و تقاضاى ناروا نیز توبه دارد، هرگاه درباره خداوند توهّم باطلى تصوّر شد، باید سریعاً او را تنزیه كرد. «سبحانك»
9- پس از روشن شدن حقیقت، باید آن را پذیرفت و به آن اعتراف كرد. «قال... انا اوّل المؤمنین»
10- انبیا، پیشگامان راه مكتباند. «أوّل المؤمنین»